Irony
تو گل های مصنوعی را در گلدان بدلی نقره کنار پنجره ای تقلبی می مانی آفتاب مصنوعی لبخند مصنوعی ات را تلخ تر می کند زیبایی صورت مصنوعی ات را روی سیننه ام می گذاری و من با قلب واقعی ام دوستت دارم
تو گل های مصنوعی را در گلدان بدلی نقره کنار پنجره ای تقلبی می مانی آفتاب مصنوعی لبخند مصنوعی ات را تلخ تر می کند زیبایی صورت مصنوعی ات را روی سیننه ام می گذاری و من با قلب واقعی ام دوستت دارم
حتمن آفتاب تازه از ستیغ کوه قد کشیده است حتمن ابرها هنوز ابر باد ها هنوز باد خانواده ها هنوز خانواده اند صدای پارتی صدای رقص و پایکوبی وشکستن پیاله صدای خنده هر دقیقه انفجار می کند مردم است شادمانی است من با دلی بزرگ در کشتی بزرگ پادشاهی زیر سرد کامیون مرز را لمیده […]
ما کفش هاي چرمي هم بوديم وقتي کنار در همراه مي شويم از خاطرات همدگر آگاه مي شويم درخاطرات تو گوساله اي ست رومي پروار گفته هاي خدايان بروار نقل پروار دور باطل تاريخ از زندگي به مرگ ار سفسطه به عقل آن گاه با کلب کلب کلب با کلبيان رواق رواق آمده به بقل […]
باران سلام فصل زمستان تمام شد فصل بهار نیز کم کم به روز های سر انجام می رسد از دوری تو سخت ملولند اهل باغ کی فصل دوری تو به اتمام می رسد؟ باران سلام باران باران باران باران مهربان باران بی وفا باغ عزیز ما را هر کس رسیده از بغلش خاک ریخته […]
با هم بر نمی خیزیم من با اتاق های بندری متروکه در کناره دریا بر می خیزم تو با باز کردن پنجره اتاق خواب خودت تو چای دم شده میخوری من قلبم را چسپ زخم می زنم روز تو خیابانی است که به خیابانی دیگر که به ساختمانی و بعد به خیابانی در شهر خطوط […]
باد وقتی لباس بپوشد باد وقتی آواز بخواند باد وقتی کفش های چرمی وکلاه ابریشمی بپوشد باد وقتی که نیمه شب به خانه ام بیاید با یک دیگ سوپ جو وقتی در اجتماع در بین دوستانم می آید بی شرم لب هایم را می بوسد در اجتماع اهل سیاست از من می خواهد با او […]
کلمه ی متروکی بودم من در کتابی کهنه کلمه ی فراموش شده بودم از عشق از سیاست از دنیا شاعران از من می گریختند حروفم از من متنفر بودند به کلمات دیگر می رفتند و باز نمی گشتند کلمه ای تنها بودم بی حرفی تنها صدای قرن هابا من بود صدای بردگان صدای مردگان صدای جهات دوار زمان تو آمدی با لب های خونینت باانگشتان غمگینت تو آمدی و مرا پیدا کردی و تمام جهان از من پرشده
بارانی بی وقتم که خیابان ها درکم نمی کنند زمان گذشته دورم که ارواح سیاحان گمنام و ملاحان نامدار که ارواح همه گذشتگان در من مدفون است کلمه ای مطرودم که کودکان از من می گریزند وشاعران ترکم کرده اند صورت کنده بتی در بامیانم که کشتی کشتی کشتی از وطنم دست به دست دزدیده […]
ابری اگر نبود می توانستی از اين آسمان کوتاه دانه دانه ستاره بچينی، از موهای مدام آشفته اش بيآويزی و انگار کنی می گويد: به قالين َموْر می مانم که هرچه کهنه شود زيباتر می گردد هرچند دو، سه بچه ی شيطان بر آن شاشيده باشد رسيدی؟ حالا سفره ی هفت سين را ميان ميدان […]
در دل اُرسی قاب می شوی بر سر انگشتانت گرمی شانه هايش می ماسد باران رد پا هايش را زير فانوس کوچه می شويد از لای دفتر بسته خيال او به شب های رفته می کوچد آن طرف تر سايه ی گربه ی شبگرد را گم می کنی به بيت اول بسنده کلام حافظ را […]