Poems

تسا غلاک یاه هموح اجنیا

بارانها از همین سمت رفته بودند
با كیف و با كالغ
پرسشها كودك مینوشت
چرا مگر آیا اگر
دست كه میانداختند در گردنم دیوانههای سپیدار
روی دوچرخه عباس را میدیدم
 
لطفا پرچم نیاویزید بر نردهها سیاه
این صحنه زیباست
تنهایی را زخمها میتند
و راه میکشد
در جادههایی كه دورند تا دیگر
نه مثل اینجا كه باروی کهنهای است غروبش
آسمان را زشت میبافد چرا
و خیابانهایش تا هرگز نمیرسند
 
میخواهم كوچك برگردم
کوچهها را مشت مشت خالی از برف
تختهسیاه را بسوزانم آیا
تا دور میزنم خودم را
با انگشتهای خاكی
بر زانوانت عاشقترم
از شانه هایت باالترم تا چیدن های سیب
اینجا زنی ایستادهام مگر
مارها دربازی نقشی ندادهاند
به موهای تیفوسیاش
 
تا پله را بیاورند
بر لبهام ایستادهام
از سمتی كه بارانها میرفتند
و عباسها از خیابان رد نمیشوند اگر
شماره برهوت را بگیر
 
اینجا حومههای كالغ است
لطفا پس از صدای قارقار پیام بگذارید