Poems

من واکسینه نیستم

مدت هاست
دیگر شبها
کتاب نمیخوانم
خوا ِب هیچ کاغذی را
.آشفته نمی کنم
با اشیاء
ُمدام چ
ِپ نمیکنمبعد از این
پ چ ِ
بی قهوه و سیگارهای عصر ِنبا ذهنم
.جلسه نمی گذارم
تنها کلمات را
ِش به. ویرای اشیاء می سپارمدیگر َس َرم
روی سینه ی هیچ شعری .خواب اش نمی َب َرد
بعد از این
ِ هوا واژه ها. و نمی شومگوش میکنم ؛
ِی لِنگار ِی َسر به
.واژهها ُسرفه می کنند
ِی پراکندهویروس ها
.در کتابخانه منتشر می شوند من میدانم ؛
این بیماری
! ُمسری است
!من واکسینه نیستم