Poems

دیو شب

شب از کوچه ای نزدیک 
با بوی کتاب های سوخته 
می آید و سر می گذارد بر شیشه اتاق
به دست های مادربزرگ می پیچد 
بر چین های دامن سیاهش 
به گهواره کودک خیره می شود 
با جیب های خالی از ماه و ستاره
با پیشانی زخمی 
تا کنار داوودی های سپید و ساعت دیواری 
تا بشقاب های خالی
 و قصه های مادربزرگ آمده است 
با دهانی از دود و خاکستر